تنهای شـب



 

تنگه دلم
واسه دلخوشی با چیزای کوچیک
واسه یه خنده از ته دل
واسه ذوقی که داشتم
برا رسیدن به آرزوم که رفت ته گِل
واسه روزایی که از سر خوشی
تا خرخره می‌کردیم مست شب عید
واسه اینکه صبح به صبح از هر دهنی
گوشام، خبرای بد نشنوه هی
حتی واسه اون‌که حرف زد و نموند سرش
منی که آدما اَ خودشون نروندنش
اینجا پیرتره هرکس جوون‌تره
این بهار از پاییزم خزون‌تره
واسه فکری که با هیچ سندی آزاد نشد
دلی که با هرچی ساخته و آباد نشد
روزایی که هنو قهر نبود با ما رویا
هنو نکرده بود خفتم پارانویا
دلم واسه روزایی که دست‌مون بی‌نمک نبود
نمی‌دونستم آدما میرن از پهلوم
روزایی که پاهام انقدر بی‌رمق نبود
تیک و تاک ثانیه‌ها بی‌هدف نبود
هنو تنگه؛ واسه روزایی که
نمی‌دونستیم زیر پاهامون زمین جنگه
روزایی که هنو نمی‌فهمیدم چرا
میگن هرچی سنگه، مال پای لنگه
تنگه
دلم واسه روزایی که توپ بود کارمون
فحش نمی‌دادیم اما خوب بود حال‌مون
می‌شد کرد خیلی زود خوشحال‌مون
نمی‌اومد اَ دهنش خون خودکارمون
روزایی که موهام هنو سفید نبود
نبود از اشک و بی‌خوابی زیر چشه کبود
نمی‌کرد هرکی تا می‌رسید رنگت
حتی واسه خنده‌ی مردمم تنگه
دلـم


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها